هوس تعین خواجگی ، به نیاز بنده نمی رسد


رگ گردنی که علم کنی ، به سر فکنده نمی رسد

ز طنین غلغلهٔ مگس ، به فلک رسیده پر هوس


همه سوست باد بروت و بس ، که به پشم کنده نمی رسد

ز ریاض انس چه بو برد، سگ و خوک عالم هرزه تک


که به غیر حسرت مزبله به دماغ گنده نمی رسد

پی قطع الفت این و آن ، مددی به روی تنک رسان


که به تیغ تا نزنی فسان ، به دم برنده نمی رسد

زهوس قماشی سیم و زر، به جنون قبای حیا مدر


که تکلفات لباسها، به حضور ژنده نمی رسد

همه راست ناز شکفتنی، همه جاست عیش دمیدنی


من ازاین چمن به چه گل رسم ، که لبم به خنده نمی رسد

مگراز فنا رسد آرزو، به صفای آینه مشربی


که خراش تختهٔ زندگی ز نفس برنده نمی رسد

به عروج منظرکبریا، نرسیده گرد تلاش ما


تو ز سجده بال ادب گشا، به فلک پرنده نمی رسد

به پناه زخم محبتی ، من بیدل ایمنم از تعب


که دوباره زحمت جانکنی به نگین کنده نمی رسد